مسافر

.
کفاش دوره‌گرد، با عجله کفش چرمی مشکی رنگ را دور دوزی می‌کرد تا مسافر درمانده، به قطار برسد.
مسافر که زنی نسبتاً جوان بود، از بس با عجله می‌رفت به سمت ایستگاه، جوب حاشیه خیابان را ندیده بود و پایش طوری داخل آن افتاد که مچ پایش پیچید و کفش بیچاره هم از بغل پاره شد و زن نقش بر زمین شد.
ساک و چمدان و تنقلات توی پلاستیک دسته دار که همراهش بود، وسط خیابان پخش و پلا شد.
مستأصل شده بود.
درد مچ پا، تا مغز استخوانش را می‌خراشید.
خودش را جمع و جور کرد تا به موقع به قطار برسد.
تازه متوجه شد کفش هم پاره شده و از پایش درآمده.
این هم قوز بالا قوز شده بود.
به هر زحمتی بود به کمک چند عابر پیاده که وسایلش را از کف خیابان جمع کرده بودند، بلند شد و لنگان لنگان و لخ لخ کنان راه افتاد.
داشت فکر می‌کرد این چه عجله بیجایی ست که همیشه درگیر آن است.
از ترس جا ماندن از سرویس اداره، از اتوبوس، از قطار، از هواپیما همیشه عجله می‌کند و ساعتها قبل از موعد مقرر در محل آماده است و علاف!
از این اتفاقات برایش کم نیفتاده بود.
مرد کفاش کفش را تمیز کرد و گذاشت روی زمین و گفت: خانووم! بپوش ببین خوبه؟
.
#داستان #داستان_کوتاه #مسافر #سفر #قطار #کفاش #دوره_گرد #ایستگاه_قطار
دیدگاه ها (۱)

عاشورا

کتاب خوانی

دیوار نوشته

تنهایی

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط